معرفی وبلاگ
بسم الله الرحمن الرحیم گفتند که عاشق آرام نه ای در خواب و خیال خم ابروی که ای؟ گفتند بگو،بقصد قربت گفتم سیدعلی حسینی خامنه ای(سلام الله علیه)
دسته
فیدها
جبهه وبلاگی عمارقدس
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 158643
تعداد نوشته ها : 55
تعداد نظرات : 3
Rss
طراح قالب
GraphistThem241

بسم الله الرحمن الرحیم


اتل متل یه بابا
که اون قدیم قدیما
حسرتشو می خوردند
تمومی بچه ها


اتم متل یه دختر
دردونه باباش بود
هر جا که بابا می رفت
دخترش هم باهاش بود


اون عاشق بابا بود
بابا عاشق اون بود
به گفته رفیقاش
بابا چه مهربون بود


یه روز آفتابی
بابا تنها گذاشتش
عازم جبه ها شد
دختر و جا گذاشتش


چه روزهای سختی بود
اون روزهای جدایی
چه سالهای بدی بود
ایام بی بابایی


چه لحظه سختی بود
اون لحظه رفتنش
ولی بدتر از اون بود
لحظه برگشتنش


هنوز یادش نرفته
نشون به اون نشونه
اون که خودش رفته بود
آوردنش به خونه


زهرا به اون سلام کرد
بابا فقط نگاش کرد
ادای احترام کرد
بابا فقط نگاش کرد


خاک کفش بابا رو
سرمه تو چشاش کرد
هی بابا رو بغل کرد
بابا فقط نگاش کرد


زهرا براش زبون ریخت
دو صد دفعه صداش کرد
پیش چشاش ضجه زد
بابا فقط نگاش کرد


اتل متل یه بابا
یه مرد بی ادعا
می خوان که زود بمیره
تموم خواستگارا


اتل متل یه دختر
که برعکس قدیما
براش دل می سوزونن
تمومی بچه ها


زهرا به فکر باباس
بابا به فکر زهرا
گاهی به فکر دیروز
گاهی تو فکر فردا


یه روز می گفت که خیلی
براش آرزو داره
ولی حالا دخترش
زیرش لگن می ذاره


یه روز می گفت دوست دارم
عروسیتو ببینم
ولی حالا دخترش
میگه به پات میشینم


می گفت برات بهترین
عروسی و می گیرم
ولی حالا می شنوه
تا خوب نشی نمیرم


وقت غذا که میشه
سرنگو ور میداره
یه زرده تخم مرغ
توی سرنگ می ذاره


گوشه لپ باباش
سرنگ می فشاره
برای اشک چشماش
هی بهونه میاره:


غصه نخور بابا جون
اشکم مال پیازه
بابا با چشماش میگه
خدا برات بسازه


هر شب وقتی بابا رو
می خوابونه توی جاش
با کلی اندوه و غم
میره سر کتاباش


حافظ و بر می داره
راه گلوش میگیره
قسم میده حافظو
خواجه بابام نمیره


دو چشمشو می بنده
خدا خدا می کنه
با آهی از ته دل
حافظو وا می کنه


فال شاهد فالو
به یک نظر میبینه
نمی خونه ، چرا که
هر شب جواب همینه


دیشب که از خستگی
گرسنه خوابیده بود
نیمه شب چه خواب
قشنگی رو دیده بود


تو یک باغ پر از گل
پر از گل شقایق
میون رودی بزرگ
نشسته بود تو قایق


یه خورده اونطرف تر
میون دشت لاله
بابا سوار اسبه
مگه میشه ؟ محاله


بابا به آسمون رفت
به پشت یک در رسید
با دستای مردونش
حلقه در رو کوبید


ندایی اومد از غیب
دروازه رو وا کنید
مهمون رسیده از راه
قصری مهیا کنید


وقتی بلند شد از خواب
دید که وقت اذونه
عطر گل نرگسی
پیچیده بود تو خونه


هی بابا رو صدا زد
بابا چشاش بسته بود
دیگه نگاش نمیکرد
بابا چقدر خسته بود


آی قصه قصه قصه
یه دختر شکسته
که دستهای ظریفش
چند ساله پینه بسته


چند سالیه که دختر
زرنگ و ساعی شده
از اون وقتی که بابا
قطع نخاعی شده


نشونه بیعته
پینه دست زهرا
بهترین شفاعته
نگاه گرم بابا


شاعربسیجی شهیداستشهادی

ابوالفضل سپهر رحمت الله علیه

دسته ها :
پنج شنبه بیست و دوم 10 1390 9:32 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم


هو الاول والاخر والظاهر و الباطن
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

اللهم بلغ مولیناامام الاهدی المهدی القائم بامرک صلواتک الله علیه وعلی آبائه الطاهرین عن جمیع المومنین والمومنات فی مشارق الارض ومغاربهاوسهلهاوجبلهاوعنی وعن والدی من صلوات

به نام خداوند بسیجیان از صدر اسلام تا کنون

و به نام اولین بسیجی عالم امیرالمومنین علی (ع) در روزی که فرزندش سهم عسلش از بیت المال را به دلیل نیاز ، زودتر گرفته بود ، بر خود لرزید و فرمود : اگر شب گذشته که توسهم خودرا از بیت المال گرفتی تا صبح در این شهر کسی سر گرسنه بر زمین گذاشته باشد ، علی جواب خدایش را چه خواهد داد ؟وبنام آن بسیجی که تن به شمشیر داد ولی ذلت را نپذیرفت.و به نام آن بسیجی که روزی خواهد آمد و عالم را از بند تبعیض و بردگی و جهالت نجات خواهد داد .و به نام آن پیر بسیجی ، خمینی کبیر که رهبر جهان اسلام بود و در خانه ای ساده می زیست و در گرمای تابستان وقتی می خواستند پنکه ای برای او تهیه کنند تا بدن نحیفش از گرمای تابستان در امان بماند می گوید : چون دیگران از این وسیله بی بهره اند لازم نیست برای من پنکه بیاورید.و به نام آن بسیجی 13 ساله که نارنجک به کمر بست و به زیر شنی های تانک دشمن رفت و بنیان گذار عملیات شهادت طلبانه در عصر گریز از مرگ شد.و به نام آن بسیجی که فرمانده گردان بود و تنها کاریکه برای خانواده خود که بر اثر حکم تخلیه صاحبخانه آواره شده بودند انجام داد ، تهیه یک چادر گروهی بود تا آنها را در یکی از خیابانهای شهر اسکان دهد و سپس خود دوباره راهی جبهه شد.و به نام آن بسیجی پیرمرد که وقتی فهمید به علت کهولت سن نمیخواهند به جبهه اعزامش کنند با التماس گفت : ممکن است قادر به گرفتن اسلحه نباشم اما می توانید بدنم را در گونی سنگری بگذارید و برای ساخت سنگر از من استفاده کنید.و به نام آن بسیجی که همسرش را برای حفاظت از دین خدا راهی جبهه کرد و پس از شهادت همسر مجاهدش ، در خانه قائدان کار می کرد تا خرج معاش یگانه دخترش را تامین کند.و به نام آن مدیر منطقه بسیجی که ایستادن در صف تلفن همگانی و اتوبوس شرکت واحد را به استفاده از موبایل و ماشین بیت المال ترجیح داد.و به نام آن بسیجی که فرمانده لشکر بود اما هنگامی که همسرش از او 5000 ریال پول دستی می خواهد ، از یکی از دوستانش قرض می گیرد و به او می دهد تا شرمنده همسرش شود.و به نام آن بسیجی با اخلاص که نماینده حضرت امام (ره) در شورای عالی دفاع بود و تمام زندگیش خلاصه می شد در اتاقی کوچک و ساده که در آن بر روی جعبه میوه ای پتو کشیده بود و با همسرش آنجا زندگی می کرد.و به نام آن بسیجی عاشق که شهردار شهر بود و هنگام عبور از خیابان وقتی دید که راه جوی آب بسته شده است ، خود جارویی برداشته و به داخل جوی رفته و راه بسته شده را به تنهایی باز نمود و بعد از شهادتش ، پیکرش هدف خمپاره قرار گرفت تا حتی یک متر از خاک این دنیا را برای تدفینش اشغال نکند.و به نام آن بسیجی که در هنگام نبرد چشمان خود را از دست داد ولی تا پایان جنگ هیچ گاه خط مقدم را ترک نکرد و بعد از جنگ هم در جبهه علم تلاش کرد و با چشمان نابینا دکترای علوم سیاسی را از دانشگاه گرفت.و به نام آن ابر مرد بسیجی که با مدرک دکترای فیزیک پلاسما از دانشگاههای آمریکا قید زندگی راحت مادی را زد و راهی لبنان و ایران شد تا در جنگ و مبارزه مستضعفان جهان علیه استکبار شرکت کند و عروس شهادت را در آغوش کشد.و به نام آن بسیجی که فرمانده گردان بود و چون از آن عملیات شناسایی در آن گرمای تیر ماه برگشت ، مسئول تدارکات ، کمپوت آلبالویی هدیه لبان خشک و ترک خورده اش کرد ، اما وقتی فهمید از این کمپوت به تعداد نیروها موجود نیست با بغض و ناراحتی از این که دیواری کوتتر از دیوار او پیدا نکرده اند کمپوت را به کناری نهاد و تنها به نوشیدن جرعه ای آب گرم قناعت کرد.و به نام آن بسیجی دانش آموزی که برای آنکه بتواند کمپوتی بهجبهه هدیه کند ، روزها فاصله خانه تا مدرسه را با پای پیاده طی می کرد تا کرایه های ماشین را پس انداز کند و بتواند کمپوتی برای شیران جبهه حق خریداری کند.و به نام آن زن بسیجی که هنگام ازدواج ، همسرش به او گفت «در این دنیا هر کاری برای خوش بختی تو انجام می دهم » و اکنون در پی سالها که از آن روز می گذرد هر روز با لبخندی بغض آلود چندین بار برای شوهر قطع نخای اش لگن می آورد و خم به ابرو نمی آورد.و به نام آن زن بسیجی که هر وقت همسر جانبازش تعادل عصبی اش را از دست می دهد ، فرزندانش را در اتاقی محبوس می کند و خود را مقابل شوهرش قرار می دهد تا شوهرش آنقدر او را بزند تا به حال عادب بازگردد . وقتی از او می پرسند چرا خودت از جلوی او کنار نمیروی ؟! پاسخ می دهد : اگر من مقابل او نباشم ومرا نزند ، خودش را می زند و به خود صدمه وارد می کند.

آری ! فرهنگ بسیجی این است !

برادر و خواهر بسیجی ام !

هدف از خلقت انسان رسیدن به مقام بسیجی مخلص است . من و تو که خود را بسیجی می دانیم ، مسئولیم . مبادا اشتباهات و گناهان من و تو به مقام و منزلت بسیج ضربه بزند ، ما مسئولیم.فرماندها ، سرداران ، مسئولین ، یک حرف هم با شما . شما که حالا در امان و آسایش تلاش و مجاهدت دیروزتان هستید . یادتان باشد عده ای سردار بی درجه هم هستند به نام مادران و همسران شهدا و جانبازان که هنوز هم در عرصه جهاد و تلاش هستند و جبهه آنها هنوز هم ادامه دارد ، به یاد و فکر آنها هم باشید .

شهید شاعراستشهادی

ابوالفضل سپهر رحمت الله علیه

دسته ها :
پنج شنبه بیست و دوم 10 1390 9:28 صبح
X